رادین رادین ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

رادین دردونه

کارهای جدید عسل مامان و بابا

جدیدا یاد گرفته میگه(اته. اگه. ب ب ب)   خودشو تو حالت سینه خیز میاره بالا انگار داره شنا میکنه یا روی چهار دست وپاش می ایسته دوباره می افته.        دندوناشو میکشه به هم صدا در میاره. با حرص صورت و میگیره میکشه سمت خودش لپ منو باباشو گاز میگیره. وقتی حواسم جای دیگه باشه داد میکشه تا بهش نگاه کنم وقتی به سمتش بر میگردم خودشو لوس میکنه هیچی نمیگه فقط می خواد توجهم به اون باشه یه کوچولو میشینه حواسش میره به اسباب بازی میافته.                                       از اوایل 6 ماهگی برای رادین ...
30 آذر 1391

شب یلدا با دردونه 91/09/30

                                                                  شب یلداست: شبی که در آن انار محبت دانه می شود و سرخی عشق و عاطفه نثار کاسه های لبریز از شوق ما شبی که داغی نگاه های زیبای بزرگترها در چشمان کودکان اوج می گیرد و بالا می رود. یلدا: مجالی است برای تکرار هر آنچه روزگاری سرمشق خوبی هایمان بوده اند و امروز بر روی تاقچه عادت هایمان غبار می گیرند. یلدا: تو که می آیی بزرگترهای شاید فراموش شده دوباره به جوانتر های مهمان به گرمی لبخند میزنند. یل...
30 آذر 1391

اولین برف در اواخر پاییز. 91/09/26

امروز صبح که از خواب بیدار شدیم از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم عجب برفی اومده میخواستیم بریم بیرون اما نشد.                   چند روزیه که وقتی به رادین میگم دس دسی کن به من میخنده و دست میزنه وقتی باباییشم دستشو میاره با یه دست میزنه به دست باباش.                                                                    گل پسرم یاد گرفته لباشو مثل موش جمع میکنه.      &nbs...
27 آذر 1391

ششمین ماهگرد وجشن دندونی قندکم. واکسن 6 ماهگی و اولین تاب سواری

ماهگرد 6 ماهگی پسملم مصادف شد با جشن دندونیش از چند روز قبل در تکاپو بودیم تا یه جشن دندونی جمع و جور بگیریم بابایی برای عسلمون یه کیک به شکل دندون سفارش داد  از عکسی که چند روز قبل از دردونمون گرفته بودیم چاپ کردیم با پاستیل براش گیفت آماده کردم خلاصه خودمو هلاک کردم ولی یه عشقی داره که خدا می دونه آش دندونی هم آماده کردم مامان گلم اومد کلی به من کمک کرد بعد از ظهر همه اومدن کلی خوش گذشت رادین یک دقیقه روی زمین نبود دایی کوچولویدردونه که مثل همیشه می گفت:عشق دایی. جیگر دایی. نخود دایی کلی قربون صدقت میرفت. همه زحمت کشیده بودن برای دردونه هدیه آورده بودن مامانی و بابایی و دایی کوچولو یه تفنگ خوشگل مادرجون و پدر جون یه هاپوی گوگولی عمو و...
27 آذر 1391

مختصری ازخاطرات بارداری من(مامانی دردونه)90/07/05_91/02/22

میخوام از دوران زیبایی که با رادین دردونم داشتم بنویسم تا در آینده بخونه و بدونه که عاشقانه دوستش داشتیم وهر لحظه انتظار دیدن روی ماهشو میکشیدم.(من و بابایی 1387/01/23 با عشق و علاقه با هم ازدواج کردیم).  .90/07/04  متوجه شدیم که خدا یه فرشته خوشگل تو دل مامانی گذاشته  من و بابایی از خوشحالی نمی دونستیم چیکار کنیم با شیرینی رفتیم خونه پدر جون به عمو سعید و خاله سمیرا هم گفتیم اومدن خونه ی پدر جون وقتی پدر جون بهم تبریک گفت و برای سلامتیت دعا کرد نتونستم جلوی اشکمو بگیرم   (البته اشک شادی) همون شب رفتیم خونه مامانی و بابایی وقتی جواب آزمایشو نشون دادم و خبر اومدن نی نی و دادم مامانم بغلم کرد هی منو می بو سید منم خودم...
24 آذر 1391

هفتمین ماهگرد دردونه 91/09/22

امروز عسلم پا گذاشت به 8 ماهگی (نمکدون مامانی و بابایی ماهگردت مبارک   ) قربونش برم. ماشالا زود بزرگ شد اصلا باورم نمیشه که دارم قد کشیدنشو میبینم هر روز داره تغییر میکنه هر روز یه کاره جدید یاد میگیره چیزای جدید کشف میکنه (آخه پسملم کاشف؟) امروز با بابایی دردونه برای اندازه گیری قد و وزن به مرکز بهداشت رفتیم.          قد:73 سانتیمتر وزن:9/200 کیلوگرم دور سرش:45/5 سانتیمتر در مورد تغذیه این ماهش هم برام توضیح داد ونوبت مراجعه بعدی 91/11/22 شد که تعطیلی یه روز زودتر میریم. بعد اون پیش دکتر متخصصی که از نوزادی رادین و میبردیم رفتیم دکتر یزدان پناه از در اتاق که داخل شدیم گفت برف که نیومده؟؟ بازم س...
23 آذر 1391

تولد بابایی دردونه91/09/20

دیروز تولد بابایی دردونه عشق من بود با عمو سعید و خاله و بقیه(مینا.امین.ایمان.مهدی) توی سفره خونه قرار گذاشتم می خواستم غافلگیزش کنم ولی مگه این بانک میذاره کله صبح پیام داد تولدشو تبریک گفت خلاصه رفتیم کلی گفتیمو خندیدیم و خوش گذروندیم این اولین حضور دردونه تو تولد باباییش بود مثل آقاها ساکت و آروم نشسته بود یه دوست خوبم پیدا کرد مگه دیگه آروم میشد می پرید بالا پایین تا بره پیش دوستش. (عزیزم تولدت مبارک ایشالا سالهای سال عمر کنی به آرزوهات برسی)  .       آقا رادین با دوست جدیدشون آقا سپهر.   اینجا دوست جونش رفت گیر داد به این جوراب بیچاره. ...
22 آذر 1391

سینه خیز رفتن پسملم وکلی ماجرا 91/09/09

گل پسرم برای اولین بار سینه خیز رفت وقتی چیزی که چشمشو گرفته می خواد برداره خودشو جمع می کنه اولین حرکتش با پرش با سرو صورت می خوره زمین(الهی مامان دورت بگرده. هیچ وقت زمین خوردنتو نبینم ) یه دستشم می مونه زیرش ولی با تلاش دستشو نجات میده دهنشم باز میکنه اه اه... میکنه نفس نفس میزنه و میره عاشق سفرست وقتی میبینه دیگه نمیدونه چه طوری بره سراغش از روزنامه بگمه یه نگاه به ما میکنه یه نگاه به روزنامه با سروصدا تیکه تیکه میکنه هیچ چیزی از دست رادین در امان نیست کلا عاشق به هم ریختن خدا نکنه چیزیو ازش بگیریم اونم با کلی قربون صدقه رفتن جیغ ودادی میکنه که از کردمون پشیمون میشیم .        اول  خودشو میرسونه به روزن...
13 آذر 1391

اولین محرم دردونه+عکس 91/09/07

این روزای محرم حال و هوای خاصی داره صدای نوحه دسته های عزاداری نذری دادن و... یاد امام حسین و طفل 6 ماهه می افتم.  پسر منم 6 ماهشه روز علی اصغر وقتی تو تلویزیون مادرهاو بچه هارو می دیدم وقتی یاد علی اصغر می افتادم که بی رحمانه شهیدش کردن اشک از چشمام جاری می شد  خودمو  حتی نمی تونستم به لحظه جای اون مادر بذارم امیدوارم هیچ مادری داغ فرزندشو نبینه. همیشه خدا این بچه های بی گناه محافظت کنه (الهی آمین)                                                 ...
8 آذر 1391